ذهن کسی که عادت دارد از پایین به بالا برود ( یعنی از جزئی به کلی ، یعنی از حس به فکر یعنی از تجربه به منطق ) از این راه می رود که اول مواردی را در حکومت های به اصطلاح بی دین می بیند ، بعد مواردی را در کشور ما مورد مشاهده قرار می دهد . بعد به این نتیجه می رسد که اولی خوب است و دومی بد . بعد خوبی اول را به نوع حکومت و بدی دوم را نیز به حکومت منتقل کرده و در انتها نتیجه ای که گرفته این بوده که آن خوب است و این بد و این را اصل قرار داده.
الان که در این دوره هستیم و غرب از نظر فناوری و رفاه در جایگاه بهتری است ، این فکر ممکن است ایجاد شود که غرب بهتر و فلسفه و شیوه ی حکومت و جامعه داری و ... غرب بهتر است.
حالا اگر در چندین سال قبل زندگی می کردیم ، زمانی که شوروی سفینه به آسمان می برد و حکومت قوی ای داشت و نصف جهان را گرفته بود و دم از برابری و افکار نوینش می زد ... مطمئنا کسی که این مدل اندیشه کردن را داشته باشد ( که از مثال ها بنیاد افکارش را بسازد ) حتما می گفت که از دو حال خارج نیست : یا مارکسیسم و کمونیسم تنها راه سعادت بشر است و یا امپریالیسم
حالا اگر چنین آدمی که ساختار فکرش بواسطه ی مثال ها و تجربیات تغییر می کرد در زمانی بود که اسلام در اوج قدرت بود و از نظر علمی و قدرتی بر جهان حکمرانی می کرد ،
(لطفا با انصاف جواب بدهید) اگر چنین آدمی در آن زمان بود از مثالهایی که دیده بود چگونه ساختار ذهنی و فلسفی خودش را بنا می کرد؟؟؟ در صورتی که مثال های سکولاریسم و مارکسیسم را هم ندیده بود و در عوض یک مثال موفق دیده بود که روز به روز در حال گسترش است و پیروزی های علمی ، قدرتی جدید بدست می آورد. (انصافا)
حالا اگر چنین آدمی که از پایین به بالا می آید و از حواسش ، منطق و افکارش را می سازد و تغییرات را در بنیادی ترین افکار خود راه می دهد ، فرض بفرمایید در دوران مغول بود..
چنین فردی مدام در حال معذرت خواهی و اصلاح بنیاد فکر خودش است . امروز می گوید مغول ، روز قبل می گفت روم ، روز بعد می گوید ایران ، روز بعد می گوید اسلام ، روز بعد می گوید غرب ، روز بعد می گوید شرق .
مطمئن باشید چنین فردی اگر مثلا 20 سال بعد ، ایران دارای فناوری و رفاه شود ، نتیجه می گیرد که جمهوری اسلامی از نظر ساختاری بهترین ساختار ها را دارد و بعد می نشیند و برایش فلسفه می بافد ( توجه کنید که از پایین دارد به بالا می آید )
یا علی