انسان چیست؟
=============
سلام
انسان چیست؟
چه کسی می تواند بگوید انسان چیست؟
چه معیاری برای سنجش انسان است؟ و حال آنکه انسان معیار سنجش هر چیزی است!
چه چیزی می تواند انسان را تقدیر کند؟ و مشاهده کند؟ و احاطه کند؟ حال آنکه کل زمین و زمان در چشم آدمی کوچک شده!
چه چیزی گنجایش حجم انسان را دارد؟ و حال آنکه انسان دیگران را احاطه کرده و در بر گرفته؟
ای انسان، کیستی؟
گاهی از کوه و درخت کوچکتری و آن قدر پستی که از تو پست تر وجود ندارد
و گاهی از عرش خدا گسترده تری
ای انسان، گمان می کنی چه هستی؟
إتزعم إنک جرم صغیر
و فیک انطوى العالم الاکبر
و إنت الکتاب المبین الذى
بإحرفه یظهر المضمر
آیا گمان می بری که تو همین جرم صغیر و
کوچکی و حال اینکه جهان بزرگی در درون تو پیچیده است. ای انسان تو کتاب
روشنی هستی که با آیاتت پیچیدگیها آشکار می گردد.
این شعر را خیلی دوست دارم:
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم // گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم
چونک من از دست شدم در ره من شیشه منه // ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم
...
اصل تویی من چه کسم آینهای در کف تو // هر چه نمایی بشوم آینه ممتحنم
...
دست برم هر نفسی سوی گریبان بتی // تا بخراشد رخ من تا بدرد پیرهنم
لطف صلاح دل و دین تافت میان دل من // شمع دل است او به جهان من کیم او را لگنم
ای تو در پیکار خودرا باخته // دیگران را تو زخود نشناخته
تو به هر صورت که آئی بیستی // که منم این بالله آن تو نیستی
یک زمان تنهابمانی تو زخلق // در غم و اندیشه مانی تا به حلق
این توکی باشی که تو آن اوحدی // که خوش و زیبا و سرمست خودی
مرغ خویشی صید خویشی دام خویش // صدر خویشی فرش خویشی بام خویش
جوهرآن باشد که قائم با خوداست // آن عرض باشد که فرع او شده است
گرتو آدم زاده ای با او نشین // حمله ذرات را در خود به بین
تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق // بلکه گردونی و دریای عمیق
آن توئی زفت است کان نهصد تو است // قلزم است و غرغه گاه صد تو است
خویشتن نشناخت مسکین آدمی // از فزونی آمد وشد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت // بوداطلس خویش را بر دلقی دوخت
روزها فکر من این است و همه شب سخنم// که چرا غافل از احوال دل خویشتنم از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود// به کجا میروم آخر ننمایی وطنم مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا// یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم// رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک// چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم کیست آن گوش که او می شنود آوازم// یا کدام است سخن می کند اندر دهنم کیست در دیده که از دیده برون می نگرد// یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی // یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم می وصلم بچشان تا در زندان ابد//به یکی عربده مستانه به هم درشکنم من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم// آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم تو مپندار که من شعر به خود می گویم//تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم انسان کیست؟
آیا انسان یکی از همین حیوانات است؟
آیا انسان یکی از همین زمینی ها و جمادات است؟
آیا انسان یکی از نقوشی است که می بیند؟
اگر این نقش و این رنگ ازش گرفته شود چه می ماند؟
صبح که از خواب پا می شویم، در آینه نگاه می کنیم و با خود می گوییم "او"
"من" است، ولی آیا واقعا او من است؟ آیا آن مجسمه کربنی، آن حیوان دو پا،
آن گیاه رشد کرده، آن عروسک اسیر و آن دام رام "من" ام؟ اگر من او نیستم پسمن کیم؟ ای دوستان ای دوستان من کیستم من کیستم // ای بلبلان بوستان من کیستم من کیستم؟ لفظ حسن شد نام من از گفت باب و مام من // گر لفظ خیزد از میان من کیستم من کیستم بگذشته ام از اسم و رسم مر خویش را بینم طلسم // آیا شود گردد عیان من کیستم من کیستم اطوار خلقت را ببین انوار رحمت را ببین // در این جهان بیکران من کیستم من کیستم گاهی چرا آشفته ام گاهی چرا بشکفته ام // گاهی نه این هستم نه آن من کیستم من کیستم شادان و خندانم چرا ؟ گویان و بریانم چرا ؟ // بهر چه خواهم آب و نان من کیستم من کیستم دست و دهان و گوش چیست عقل و شعور و هوش چیست // در حیرتم از جسم و جان من کیستم من کیستم این است دائم پیشه ام کز خویش در اندیشه ام // گشته مرا ورد زبان من کیستم من کیستم این درس و بحث و مدرسه افزود بر من وسوسه // دردم بود ای همرهان من کیستم من کیستم ای آسمان و ای زمین ای آفتاب نازنین // ای ماه و ای ستارگان من کیستم من کیستم ای صاحب دار وجود ای پادشاه فضل و جود // ای از توام نام و نشان من کیستم من کیستم
دست من و دامان تو گوش من و فرمان تو // از بند رنجم وا رهان من کیستم من کیستم تا کی حسن نالد چو نی تا کی بگرید پی به پی // گوید به صد آه و فغان من کیستم من کیستم ؟!