قدیم چی می خواستم الان چی
==========================
یادش به خیر ،
یه زمانی تمام خواستنی هام یه بازی کامپیوتری و یا بازی با دوستام بود...
یه زمانی دوست داشتم بزرگ شم
یه زمانی دوست داشتم رئیس جمهور بشم
یه زمانی دوست داشتم بزرگتر از کوروش کبیر بشم
دوست داشتم خیلی بزرگ بشم ، خیلی
یه زمانی دوست داشتم تمام زمین و زمان دستم باشه و حاکم همه چیز و همه کس باشم
یه زمانی با خدا سر ملک و داراییش دست به یقه بودم ...
اما نمی دونم چی شده چند وقتیه که مثل مرغ بال و پر کنده شدم
شاید از وقتی بود که با مهر و عشق خدا آشنا شدم،
شایدم زمانی بود که به دل و دلدادگی امام حسین فکر کردم
فکر کنم زمانی بود که تو مجلس امام حسین رفتم،
اشکم خشکیده بود،
دلم سنگ بود ،
از خدا خواستم که منم بتونم گریه کنم، چون وسط جمعیت یه جورایی احساس عدم تجانس می کردم،
نمی دونم چرا ، ولی انگار تمام اون خواسته ها به نظرم کوچیک اومد ، انگار آب شدن ، ته کشیدن ، تموم شدن
بعد از اون موقع خیلی دوست داشتم بفهمم ،
دوست داشتم بدونم که چیکار باید بکنم و به کجا برم
دوست داشتم خودم رو و خدا رو بشناسم،
تا بعد تازه ببینم که چیکار باید بکنم
بعد دوست داشتم که امام رو تو بیداری ببینم ،
اینقدر نیومد که راضی شدم فقط تو خواب ببینم ،
نمی دونم چرا ولی ازش می ترسیدم ، انگار می ترسیدم که همنوع اونا نباشم ،
برای همین آرزو کردم که فقط تو خواب از پشت سر و اون هم از راه دور ببینمش ، شاید خجالت می کشیدم ،
اما اون هم نشد ،
نمی دونم چرا نشد ،
ولی من الان اصلا دلگیر نیستم ،
اگه تا قیامت هم چشمم کور بمونه و به جمال مولام روشن نشه ، ناراحت نمی شم ،
اگر بوی پیراهنش هم تا آخر عمر به مشامم نرسه ناراحت نمی شم ،
چه غم دارم ؟
تو را دارم...
وقتی می دونم هستی ،
وقتی می دونم دانا هستی ،
مهربون و حکیم هستی ،
چه غم دارم؟