آیا ما قرار هست از نظر فلسفی/منطقی صحبت کنیم یا به صورت عامیانه و بدون در نظر گرفتن اصول فکری ؟
مثال در فلسفه به هیچ وجه جای ندارد الا اینکه بتواند بیانگر تمامی حالات و مثال های آن قضیه و مسئله باشد (بلا استثنا) و یا اینکه تنها مصداق و مثال آن مسئله و قضیه باشد.
اگر غیر از این باشد ، مثال در فلسفه و فکر منطقی اصلا جایی ندارد! (مگر اینکه شما به عنوان استدلال از آن استفاده نکنید، یعنی تنها بخواهید موضوعی را روشن کنید یا اینکه تصوری را به کسی انتقال دهید، یا نهایتا لزوم وجود مسئله را بوسیله ی آن بیان کنید)
نباید در مثال ها و جزئیات وارد شد و این به خاطر ضعف در بررسی این مثال ها نیست. اگر انسان ذهنش را گیر مثال ها و تجربیات کوچک کرد مطمئنا رشته ی افکارش درگیر موارد نامطمئن و پر از تغییر می شود. نهایتا دو طرف گفتگو درگیر یک دور تسلسل اشتباه می شوند و بیهوده در صدد روایت مثال ها به صورت دلخواه خود بر می آیند.
سوال: به نظر شما از مثال باید به فکر رسید یا از فکر مثال ها را بررسی کرد و نسبت به آنها حکم کرد ؟؟؟؟
ذهن کسی که عادت دارد از پایین به بالا برود ( یعنی از جزئی به کلی ، یعنی از حس به فکر یعنی از تجربه به منطق ) از این راه می رود که اول مواردی را در مثال ها می بیند ، بعد مواردی را در مثالی خاص مورد مشاهده قرار می دهد. بعد به این نتیجه می رسد که آن اولی ها یک خاصیت دارند و این دومی یک خاصیت دیگر. بعد خاصیت مشاهده شده در اولی ها را به یکی از صفات مشترک آنها که در دومی نیست نسبت می دهد.
حالا کار نداریم که آیا توانسته به خوبی تمام این موارد را انجام دهد یا نه ، اصلا فرض بر اینکه توانسته و در این مورد مشکلی نیست. می خواهیم روش کار را بررسی کنیم.
دقیقا این روش برعکس آن چیزی است که من قبول دارم.
من هیچ وقت از پایین (سطح مثال و حس و ...) به بالا (سطح دانش و تصمیم و ...) نمی آیم .
اندیشه ی من از بالا به پایین است .
عقل باید هنگام تصمیم گیری مجرد از مثال ها باشد و به گونه ای باشد که هر مثالی با آن جور بیاید، نه اینکه طبق هر مثالی که جدید وارد ذهن می شود، تصمیم گیری ما عوض شود .
اشکالاتی که این روش دارد این است که مثال هایی که ما پیدا می کنیم همه حالات نیستند. یعنی ما تمام جزئی های یک کلی را نمی بینیم. و صفاتی که استخراج می کنیم مربوط به اشتراکات همین چند مثال محدود است و بررسی هم کامل نیست و با تغییر تعداد مثال ها (چنانچه امروزه به وضوح می توان در سطح علوم تجربی دید) صفات استخراج شده ما و نیز حکم ما تغییر می کند. اگر یک واحد به مجموعه مثال های ما اضافه شود (در صورتی که دید کلی نداشته باشیم) یک واحد به علم ما اضافه می شود و یک پله حرف قبلی خود را نقض می کنیم. یعنی در حالی هستیم که مدام به اشتباه خود اذعان می کنیم.
چنین فردی مدام در حال معذرت خواهی و اصلاح بنیاد فکر خودش است. امروز می گوید فلان، روز قبل می گفت بهمان ، روز بعد می گوید هیچ کدام، روز بعد می گوید شاید همه!، روز بعد می گوید ...
خیلی جالب است ، عده ای که این مشاهدات را داشتند و از پایین به بالا می آمدند یک چیز بامزه ساختند و گفتند تحت این عنوان که حقیقت در حال تکامل و تغییر است!!!
اینگونه هم استدلال می کردند که هم آن حکومت زمان دوران اسلام بر حق بوده و هم این حکومت سکولاریسم .
بسط این نظریه خیلی بامزه می شود، کار به جایی رسید که گفتند، هم حرف نیوتون درست بوده و هم حرف انیشتین (حقیقت در حال تغییر بوده!!!) هم حرف آن کسی که می گفت زمین صاف است درست بوده و هم حرف آن کسی که گفت گرد است!!! (حقیقت در حال تکامل بوده!!! متوجه نبودند که این دانش و حقیقت کلی و اصلی نبوده که در حال تکامل بوده، بلکه این دانش جزئی و اشتباه آنها بوده که در حال تکامل بوده !!!)، در نهایت تنها چیزی که با این فلسفه جور آمد فلسفه ی خودشان بود که الان زمانش گذشته و حقیقتش تکامل پیدا کرده!!! و منسوخ شده. اگر خواستید این موضوع را بیشتر مطالعه بفرمایید به کتاب اصول فلسفه ی استاد مطهری - بخش دیالکتیک مادیگرایان رجوع کنید .
استدلال این اینگونه می شود که :
مثال وابسته به علل متعدد متغیر است.
و با تغییر این علل تغییر می کند.
و این تغییر به تغییر فکری که بر آن استوار شده می انجامد.
فلذا فکری که به مثال وابسته باشد متغیر و نتیجه اش عدم ثبات خواهد شد.
فکری که ثبات نداشته باشد قابل تکیه نیست، از این جهت که معلوم نیست 1-چه میزانش درست است 2-چه زمانی تغییر خواهد کرد 3-و در نهایت چه میزانش صحیح و چه میزانش اشتباه است.
توجه بفرمایید که شخصی ممکن است بگوید، اشکالی ندارد، من به فکر نامطمئن و غیر ثابت تکیه می کنم ولی کار راه بیانداز است، ولی باید توجه شود که فکری که ندانیم چه اندازه راست است و چه اندازه دروغ از فکری که صد در صد دروغ باشد بدتر است و انسان را بیشتر به اشتباه می اندازد، چرا که از آنچه صد در صد دروغ است می توانیم حقیقت را ببینیم ولی از آنچه مخلوطی نادانسته از اشتباه و درستی است هیچگاه به حقیقت نخواهیم رسید!!!
این از پایین به بالا رفتن اشکالات دیگری هم دارد مثل اینکه آن کلی ای که از جزئیات بوجود آمده (در اینجا یعنی فکر و فلسفه ای که از مثال بوجود آمده ) تنها در مورد همان جزئیاتی صادق است که آن را ساخته اند، لیک کلی ای که بدون نیاز به وجود جزئیات بدست آمده، در مورد تمامی جزئیات و مثال هایی که برایش آورده شود صادق است + جزئیات بررسی شده هنگام ساخت کلیات ممکن است فاقد خصایصی باشند که در سایر جزئیات بررسی نشده وجود دارد، فلذا کلی ساخته شده ناقص است! + جزئیات ممکن است دارای خصوصیاتی باشند که تنها از در کنار هم قرار گرفتن با سایر جزئیاتی که مورد بررسی قرار نگرفته ایجاد شوند + جزئیات ممکن است دارای خصوصیاتی باشند که بعد از اینکه کنار سایر جزئیاتی که بررسی نشده اند، قرار گیرند، آن خصوصیات محو شوند!!! و ...
یا علی